loading...
وب سايت سرگرمی و تفریحی جنجال
آخرین ارسال های انجمن
mr_sayan بازدید : 1429 چهارشنبه 11 مرداد 1391 نظرات (0)

544

پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد.
او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.
تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود.
 
 
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم.
من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.
من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام.
اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.
من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
“دوستدار تو پدر”.
 
طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.
 
ساعت ۴ صبح فردا مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند.
 
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟
 
پسرش پاسخ داد :
پدر!
برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام بدهم.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
تبلیغات
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    بیشتر در چه موردی مطلب بگذاریم؟
    پیوندهای روزانه
    تبلیغات

    آمار سایت
  • کل مطالب : 270
  • کل نظرات : 300
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 926
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 136
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 361
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 7,017
  • بازدید سال : 35,190
  • بازدید کلی : 3,130,196
  • کدهای اختصاصی

    دریافت کد پاپ آپ کلیکی

    دریافت کد پاپ آپ کلیکی

    صفحات پاپ آپ